EvgenyAtamanenko/shutterstock.com
حالا که بزرگ شده ام به نوعی استقلال بیشتری دارم تازه میفهمم که چرا بیشتر از زندگی ام لذت می برم. چون این من هستم که برای خودم تصمیم می گیرم. تصمیم میگیرم که چه بخورم؟ چه وقت بخورم؟ چه بپوشم؟ با چه کسی رفت و آمد کنم؟ کجا بروم و چه وقت بروم؟ و ...
و حالا کودکان را بیشتر درک می کنم کودکانی که مادرشان به زور غذایی را که دوست ندارند به حلقشان میریزد و یا در زمانی نامناسب غذایشان را می دهد و یه او را از بازی هایی که دوست دارد و برای مادر خوشایند نیست منع می کند و یا حتی لباسی را به زور به تن بچه می پوشاند که یک وقت آبرویش جلوی دیگران نرود. اما من دوست دارم کودکم کودکی کند و تا حدی که برایش خطرناک و مضر نباشد،آزادی داشته باشد و خودش باشد نه اینکه نمایشگاهی باشد از مهارتهایی که در کلاسها یاد گرفته است. نمیخواهم حتی از او بخواهم کاری را که دوست ندارد انجام دهد، خواه به بغل اقوام رفتن باشد یا سلام دادن زورکی و به زبان آوردن کلمه ای که تازه یادگرفته است. دوست دارم بزرگ که شد ذهنش پر از خاطرات خوب و کودکی کردن هایش باشد تا اینکه پر از عقده هایی شود که ناشی از سختی گیری های نابجای گاه و بیگاه من و پدرش است. بگذار دیگران هرچه میخواهند بگویند، بگذار بگویند لوس بار می آید. بگذار بگویند به بچه نباید رو داد! چرا؟ مگر او انسان نیست؟ اصلا بگذار حرفهایشان را بزنند و سبک شوند.
من مادرم و اگر خدا این لطف را به من کرده به هرکس دیگر هم این اختیار و فرصت را داده که با روش خود کودکشان را تربیت کنند و چه بهتر می شد که هرکس عقاید و نظراتش را برای زندگی خود استفاده کند.
در این راستا دوست دارم کتاب من دیگر ما ( 5 جلد) را معرفی کنم که برای من (که هنوز مادر نشده ام ) بسیار مفید بود و دلیلش هم این است که این کتاب مجموعه ای از راهکارهای عملی برای تربیت فرزند است، نه صرفا تئوریهایی زیبا اما غیرعملی. البته بند تنها دو جلد آن را مطالعه کرده ام و حتما به زودی جلدهای دیگر را در برنامه مطالعاتی ام خواهم گنجاند.