در پست پیشین روند یافتن بهترین راه تمرین و یادگیری زبان با توجه به شرایطم را برایتان شرح دادم و در این پست قصد دارم نحوه یادگیری خودم با این متد را توضیح دهم.
همانطور که در پست قبل اشاره کردم در حال حاضر مشغول یادگیری زبان از طریق ویدویوهای تد هستم و دلیلش را نیز خدمتتان عرض کردم.
بالاخره اولین روز کاری من هم رسید و چقدر احساس خوشایندی دارد خستگی ناشی از کار. امروز با اینکه کلا 5 ساعت خارج از خانه بودم اما به شدت خسته شدم و الان باید بگویم که این خستگی را بسیار دوست دارم خستگی هایی که حاصل یک کار مفید باشند نه تنها اذیت کننده نیست بلکه باعث می شوند آدم فعال تر باشد و با انگیزه ای که پیدا کرده به چندین کار مفید دیگر هم رسیدگی کند. حالا میفهمم چرا افراد شاغل بخصوص زنان شاغل در زندگی شان موفق ترند. زنانی که سر کار می روند، بچه هایشان را به کلاس و گردش می برند، خودشان به فعالیت یا ورزش موردعلاقه شان می رسند، غذایشان سروقت حاضر است و ....
البته این یک قانون کلی نیست اما برای منی که روزهایی که در خانه هستم احساس می کنم مفید نیستم واقعا کار کردن بهترین راه حل است تا دیگر کارهایم را هم با برنامه پیش ببرم و به زندگی که همیشه در ذهن داشتم دست یابم.
حالا دیگر خودم را آدمی میبینم که برای زندگی ام هدف و برنامه دارم و باید سعی کنم روز به روز به اهدافم نزدیکتر شوم حتی اگر هر روز قدم کوچکی بردارم باز هم برایم ارزشمند است. راستش همیشه در اینستاگرام صفحات زنان شاغل موفق را با شوق بیشتری دنبال می کردم و خودم را می دیدم که روزی من هم مثل همان ها خواهم شد و آنها را الگویی برای خودم قرار می دادم و حالا هم دوست دارم با انگیزه و تلاش به راهم ادامه دهم.
جالب اینکه شاغل شدنم همزمان شد با این پستی که نگارای عزیز گذاشته است. لینکش را در اینجا قرار میدهم تا اگر تمایل داشتید بخوانید.
http://www.chi-napooshim.com/item/240-why-should-i-work.html
امروز که به کلاس یوگا رفتم آخر کلاس با متنی که مربی برایمان خواند به خودم آمدم. به اینکه چقدر هر روز به گذشته فکر میکنم و از همه بدتر خودم را سرزنش میکنم و در مورد اینکه مردم راجع به من چه فکری میکنند، کلی خودم را اذیت میکنم غافل از اینکه مردم برای سردرد عادی خود بیشتر ناراحت می شوند تا مرگ دیگران! وقتی تو کلاس گفته شد که "من در را به روی گذشته میبندم و با آغوش باز به سمت آینده حرکت میکنم.من میخواهم زندگی کنم"، از اینکه تا الان با ناراحتی هایم به بدنم آسیب رسانده ام حس خوبی ندارم اما از همین لحظه میخواهم زندگی کنم و از زنده بودنم نهایت استفاده را بکنم طوری که در آینده حسرت نخورم.
زمانی بود که رنگها نقش زیادی در زندگی ام نداشتند. تازه به سن نوجوانی پا گذاشته بودم و استفاده از رنگهای شاد را مختص کودکان می دانستم بخصوص که جامعه ما (اعم از مدرسه و دانشگاه) اینطور به ما القا کرده بودند. بگذریم از اینکه این سالها روپوش مدارس دوباره رنگهایی شاد دارند اما لا اقل زمان ما اینطور نبود. من هم دیگر زیاد به سمت رنگهای شاد نمی رفتم و اغلب اوقات مانتو و حتی شال و روسری هایم رنگهایی تیره داشتند تا اینکه بعد از 20 سالگی احساس کردم رنگها می توانند به زندگیم روح و انرژی ببخشند و بار دیگر با رنگهای شاد آشتی کردم و سعی کردم تا جای ممکن رنگها را وارد زندگیم کنم. حالا دیگر با خیال راحت و بدون هیچ احساس بدی لباسهای رنگی ام را می پوشم و واقعا تاثیر حضور رنگها را در شادمانی ام حس می کنم. چیزی که با خواندن مقالات راجع به تاثیر رنگها بر مود و احساس کاملا مشهود است.
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
این روزها مدام این بیت در سرم میچرخد و عجیب مرا به فکر واداشته . راستی هدف من از زندگی چیست؟ آیا راه درستی انتخاب کرده ام؟ نمیدانم.شاید سالها بعد متوجه شوم شاید هم هرگز متوجه نشوم. امروز در روز نوشته های محمدرضا شعبانعلی مطلبی در این باره خواندم. افق زمانی. اینکه چه بسا ما هیچ وقت نفهمیم که کاری که انجام میدهیم در آینده موجب خیر است یا شر.مانند هر پدر و مادری که نمیداند فرزندش مایه افتخار خواهد شد یا مایه شرمساری.
دوست دارم بنویسم. از آینده، آینده ای روشن. از آینده ای که من در آن زنی شاغل و بچه دارم، زنی که برای رسیدن به خودم باید صبح ها اقلا یکساعت زودتر از دیگران بیدار شوم و یک ساعت دیرتر از دیگران به خواب روم آنهم باید دلیلش فقط رسیدگی به خودم باشد رسیدگی به روح و جسمم که مبادا وزنم زیاد شود یا روزی بگذرد و من حتی یک صفحه کتاب نخوانده باشم و شبی بگذرد و من چیزی ننوشته باشم. مبادا که آشپزخانه قلب خانه قبل از خواب کثیف باشد یا با آرایش و بدون زدن انواع کرم های شب و دور چشم و دست و پا به رختخواب بروم. من خودم را چنین زنی تصور می کنم، زنی که برنامه غذایی هر هفته اش مشخص است و از شب قبل مقدمات وعده های روز بعد را مهیا کرده است. زنی که عصرها بچه هایش را به کلاس، کتابفروشی یا پارک می برد و شب ها با خواندن کتابی برایشان در حالی که موهایشان را نوازش میکند آنها را آماده خواب می کند. نمیدانم دقیقا چند ساله که شدم این اتفاقات می افتد اما مطمئنم که من زنی هستم که این سبک زندگی را می پسندم.
باید اعتراف کنم که من یک آدم کمالگرا هستم و با اینکه می دانم کمال گرایی نه تنها خیلی خوب نیست بلکه بابت همین ویژگی لطمه هم خورده ام و جالب اینجاست با وجود اینکه از آن آگاهم اما باز مبارزه و کنار گذاشتن آن برایم سخت است. حتما می دانید که یکی از اثرات کمال گرایی اهمال کاری است. به تعویق انداختن کارها به بهترین زمان ممکن در حالی که واقعا بهترین زمان ممکن است هرگز پیش نیاید و من دقیقا گرفتار این مشکل هستم.
خرید کتاب چیز خوبی بود اگرمیشد زمان مطالعهی
آن را هم خریداری کرد؛امامردم اغلب خرید کتاب را با تحصیل محتوایش اشتباه میگیرند.
این که شخصی بخواهد هر چه را میخواند خفظ کند، مثل این است که سعی کند هر آنچه را
که میخورد در معده نگاه دارد.جسم شخص از آنچه وی خورده تغذیه کرده و ذهن وی نیز از
آنچه خوانده تغذیه شده و بدل به آن چیزی شده که اینک هست. همانطور که بدن به آنچه برایش
مطبوع است علاقه دارد،ذهن نیز تنها آنچه را که برایش جالب باشد حفظ میکند.